آناهيتاي مامان و بابا

آرزوهات ادامه داره...

راستي يادم رفت اين و برات بنويسم: - دستت رو مي بري بالا و جفت پا مي پري تو هوا. بعدشم مي گي: مامان، دستم به سقف نمي رسه. مي خوام غذا بخورم دستم برسه يه سقف. اي قربون تو با اين آرزوهاي كوچيك و بامزت. ...
30 آبان 1391

آرزوهاي تو...

-مامان، مي خوام پرواز كنم. بهم بال بده. مي خوام مثل پرنده ها پرواز كنم. -با بال هات مي خواي كجا بري؟ -پيش ستاره ها و ماه. من فقط نگات مي كنم و لبخند ميزنم و در آغوش مي كشمت زيباي من، چون حرفي براي گفتن در مقابل آرزوي زيبايت ندارم.    اينقد به هواپيما علاقه مند شدي كه بابايي برات يكي خريد. روزاي اول روشنش مي كردي. صدا ميده و روي زمين حركت مي كنه و درش باز مي شه. كلي باهاش كيف مي كردي ولي چند روزيه مي گي: -مامان، چرا نميره تو آسمون؟ -دخترم، هواپيماهاي خيلي بزرگ مي تونن اوج بگيرن برن تو آسمون. اين خيلي كوچيكه. -مامان، مي خوام سوار هواپيماي خيلي خيلي خيلي بزگ بشم. -چشم دختر نازنينم، در اولين فرصت. البته اين آرزو ...
29 آبان 1391

با من صحبت كن...

آخه بچه من نمي دونم چرا وقتي توي خواب جيشت مي گيره بجاي اينكه پاشي و بگي جيش دارم اول گريه و زاري راه ميندازي و ما رو مجبور مي كني اون وقت شب از بي توجهي فعال برات استفاده كنيم. آخه نه صحبت مي كني كه چي مي خواي و نه مياي توي بغلمون. براي همين چند دقيقه اي محلت نميديم. فقط  دست و پا ميزني و گريه و زاري و جيغ راه ميندازي. اگر چه قبل از خواب هر جور شده دسشويي مي برمت ولي نمي دونم بعضي وقتا چي ميشه كه نصفه شب ها دوباره مثانه محترم پر ميشه. گاهي بعد از اينكه مي بيني محلت نمي ديم و كلي گريه  كردي و به هق هق افتادي پا ميشي و با گريه مي گي: جيش دارم. و گاهي هم خودت رو خيس مي كني و بعد آروم ميشي. كاش فقط خونه خودمون اين اتفاق مي افتاد. بعضي وقتا ا...
15 آبان 1391

آناهيتا و نيروانا

وقتي تاب سواري مي كني هميشه اين شعر رو برات مي خونم: تاب تاب عباسي خدا جون چقد تو نازي البته شعر معروف تاب تاب عباسي اينه: تاب تاب عباسي خدا من و نندازي اگه خواستي بندازي بغل مامان بندازي. ولي از اونجايي كه شعر دوم از لحاظ روانشناسي اشتباهه براي همين از فريباي عزيزم اولي رو ياد گرفتم. خواندن شعر اول توسط من و شعر دوم توسط مربي هاي مهدكودك باعث شده شما ورژن جديد اين شعر رو بسرايي بانوي آب: -تاب تاب عباسي خدا چقد تو نازي اگه خواستي بندازي ميرم سرسره بازي يا اينطوري مي خوني: -تاب تاب عباسي خدا چقد تو نازي اگه خواستي بندازي بغل بابا بندازي من هم گيري نميدم و ميزارم خودت با اشعارت حالي ببري. ديشب كه خونه خاله فر...
9 آبان 1391

بازم مهد كودك

اين مطلب مربوط به ديروزه ولي بخاطر حجم كارم نتونستم برات اين روز رو ثبت كنم بانوي من:  ديروز تو به يك كلاس بالاتر رفتي. اين كلاس در يك سالن ديگه قرار داره كه بزرگتره. محيطي شاد كه همراه با دف نوازي يكي از  خاله ها اين محيط شادتر ميشه. هم سن و سالي هات بيشترند و من احساس مي كنم توي اين محيط تو خوشحالتري و از همه مهمتر اينكه خاله ملكشاهي دوباره خاله تو شده. اينقدر به اين خاله علاقه مندي كه ديروز صبح با وجود دير خوابيدنت در شب قبلش وقتي در آغوشش قرار گرفتي چشات رو باز كردي و با لبخند بسيار زيبايي بهشون نگاه كردي. با اين كارت دلم قرص شد كه تو از اين جابجايي خوشحال خواهي بود. دختر زيباي من، اميدوارم لحظاتي كه از من و بابايي دور هستي، لحظات دل...
7 آبان 1391

درخواست كمك

وقتي توي انجام كاري به مشكل برمي خوري با صداي بلند مي گي: بچه ها، كمممممممك. اونوقته كه من و بابايي بايد سريع به سراغت بيايم و مشكلت رو حل كنيم. قربونت برم مادر كه با شيرين زبونيت حسابي دلبري مي كني. ...
6 آبان 1391
1